Monday, March 30, 2009

آیا واحد های موجود درآشپزخانه به شرح زیر صحیح است ؟

آپارتمان
اصغرژیان دربندی کارشناس هتلداری3_7_61.gif
سئوال :جزوه ای مربوط به آموزش هتلداری دراصفهان برای بخشهای آشپزخانه هتل دقیقا مطلب زیررا نوشته اند آیا صحیح است ؟
و سئوال دیگردرهمین جزوه نوشته شده
تفاوت کافی شاپ و کافی تریا
درکافی تریاغذا برای بیرون فروخته نمی شود،ولی درکافی شاپ غذا به صورت بسته بندی شده وبه بیرون فروخته می شود
واحد های موجود در آشپزخانه
در آشپزخانه واحدهای مختلفی وجود دارد که به شرح زیر می باشد:
سرآشپز غذاهای ایرانی
کمک آشپزغذاهای ایرانی
آشپز غذاهای فرنگی
کمک آشپز غذاهای فرنگی
قنادی 
سرقناد
نانوایی
قصابی
گوشت های پرندگان و دریایی
گوشت های حیوانی
ظرفشویخانه
ظرفشویی ها
واحد سرویس
تمام این واحدها زیر نظرسرآشپز است و آموزش پرسنلی آشپزخانه به طور مستمر به عهده سرآشپز می باشد
پاسخ :
جای تاسف است اگرواقعا درجزوه درسی هتلداری نکات بالا را اینگونه نوشته اند نگارنده جزوه هیچ آگاهی ازهتلداری نداشته است تمام مطالب بالا کاملاغلط است وهیچ کدام صحیح نیست اگر منظوربخشهای هتل بوده که درآشپزخانه هتل فعالیت می کندیک بحث جدااست که بخشهای آشپزخانه درهتل متفاوت است بستگی به هتل داردو اگر نیروی که در آشپزخانه کار می کندبحث جداگانه نکات اشاره شده درجزوه نیروی انسانی رابا بخشهای هتل یکی دیده است وضمنا تا کنون پستی بنام سرقناد درصنعت هتلداری نبوده است ومنظورازسرقناد را متوجه نشدیم هر شخصی که اطلاعات اندکی درامورهتلداری داشته باشدباخواندن واحدهای موجود درآشپزخانه فورا متوجه میشود که واحد ظرفشوئی چه ارتباطی میتواندبا گوشت های پرندگان ودریایی ویا بقول نویسنده جزوه، گوشت های "حیوانی " داشته باشدمنظورازحیوانی یاغیرحیوانی راهم متوجه نشده ایم
درموردسئوال دوم وقتی نگارنده وآموزشگاه هردوازفن هتلداری بدوروناآگاه باشندونوشته خود را مطالعه نکنندتفاوت کافی شاپ وتریا اینگونه تعریف می شود.یعنی اگر کافی شاپی غذا رااجازه ندادبه بیرون ببرند یا نفروخت نام کافی شاپ را تریا می گذارند!!!!!!این نوشته هاکه که توسط اشخاصی که اطلاعاتی ازهتلداری ندارندوبرای آموزش آنهم در سازمان فنی حرفه ای کلان شهری مثل اصفهان که بدون تائیدمتخصصین بکارگرفته می شود ضربه زدن به صنعت هتلداری است آیاهرفردی که مطلبی نوشت ویا ترجمه کردباید درآموزشگاها انتشاروآموزش داد؟ سطح کیفی آموزشگاها ازجزوات و کتاب هاو مدرسین آن آموزشگاه که دراختیار دانش پزوهان قرار می گیرد مشخص می شود."مستندات با نام نگارنده درسایت موجوداست" در فرصت دیگرازهمین جزوه هامطالبی ددر سایت قرارخواهد گرفت. 
انتشار کپی برداری از مطالب و مقالات سایت بدون دریافت مجوز کتبی پیگرد قانونی دارد
سعادت آباد
شريعتي - پل رومي

Thursday, March 26, 2009

قوانين حاكم بر آپارتمان نشيني

گزارشي از گفت وگو با مازيارطاطايي وكيل پايه يك دادگستري
ونک
شريعتي - باغ صبا
در ارتباط با قوانين حاكم بر آپارتمان نشيني
چهار ديواري اختياري؟!
126645.jpg

باتوجه به اينكه امروزه اكثريت جمعيت درشهرها وشهرستانهاي حتي كوچك ساكن آپارتمان هستند، كماكان يكي از مشكلات شهرنشينان نيز مسائل مربوط به آپارتمان نشيني است.
حكم قديم «چهارديواري، اختياري» در دنياي مدرن امروز مفهوم خود را از دست داده است.
البته چنانچه فرهنگ آپارتمان نشيني بين مردم رواج يابد مشكلات ساكنان اين ساختمانهاي چندطبقه نيز كمتر خواهد شد.باتوجه به سؤالات حقوقي دراين خصوص با كارشناسي مازيار طاطايي وكيل پايه يك دادگستري برخي مسائل ومشكلات آپارتمان نشيني بررسي شده است كه در ادامه مي خوانيد.
يكي از مهمترين مشكلاتي كه دامنگير ساكنان يك مجتمع مسكوني است اينكه برخي ساكنان آپارتمانها در پرداخت حق شارژ سهل انگاري مي كنند، مازيار طاطايي وكيل پايه يك دادگستري در پاسخ به اين سؤال كه چه اقدامي در برابر اين گونه ساكنان آپارتمانها مي شود انجام داد گفت: اصولاً پرداخت هزينه هاي مشترك ساختمان كه تحت عنوان حق شارژ از آن اسم برده مي شود، در ابتدا براي استفاده بهينه ساكنان ومالكان ساختمان وحفظ ونگهداري ساختمان وتأسيسات آن وساير هزينه هاي متعلقه ازجمله پرداخت حق الزحمه مديران، پرداخت هزينه خدمات عمومي و دولتي مشترك، حق بيمه و… است.
طبق ماده (۳) قانون تملك آپارتمانها سهم هريك از مالكان قسمتهاي اختصاصي از مخارج قسمتهاي مشترك متناسب است با نسبت مساحت قسمت اختصاصي به مجموع مساحت قسمتهاي اختصاصي تمام ساختمان، بجز هزينه هايي كه به دليل عدم ارتباط با مساحت زيربنا به نحو مساوي تقسيم خواهد شد يا اينكه مالكان ترتيب ديگري برتقسيم اين مخارج پيش بيني كرده باشند ومسؤوليت تعيين سهم هريك از مالكان يا استفاده كنندگان مطابق تبصره ذيل همان ماده با مديران ساختمان است ، با اين شرح مختصر بايد گفت: اولاً مطابق ماده ۲۳ آئين نامه اجرايي قانون تملك آپارتمانها شركاي ساختمان موظفند در پرداخت هزينه هاي مستمر وهزينه هايي كه براي حفظ ونگهداري قسمتهايي از بنا مصرف مي شود مشاركت كنند.
تذكر اين نكته ضروري است كه اين تكليف صرفاً متوجه مالكان آپارتمانهانيست، بلكه قانونگذار با استفاده از جمله «مالكين يا استفاده كنندگان» پرداخت اين هزينه ها را در مواردي كه اشخاص ثالث تحت عناوين اجاره، رهن و… ازاين آپارتمانها استفاده مي كنند، برعهده اينگونه افراد قرار داده است و پس از تعيين سهم هريك از مالكان يا استفاده كنندگان، آنان مكلف به پرداخت سهم خود هستند.
بنابراين در صورت عدم پرداخت هزينه هاي مشترك ساختمان، به موجب ماده ۱۰ مكررقانون تملك آپارتمانها، مدير يا هيأت مديران بايد به وسيله اظهارنامه با ذكر مبلغ بدهي وصورت هزينه ها را مطالبه كنند.
چنانچه فرد ممتنع ظرف ده روز از تاريخ ابلاغ اظهارنامه سهم بدهي خود را نپردازد مدير يا هيأت مديره مي توانند به تشخيص خود از دادن خدمات مشترك از قبيل شوفاژ، آب گرم ، برق ، گاز و … به او خودداري كند.
در صورتي كه فرد يا افراد مذكور همچنان از پرداخت اين هزينه ها وبدهي مربوطه امتناع كنند به درخواست مدير يا مديران ساختمان اداره ثبت محل براي وصول اين وجوه طبق اظهارنامه ابلاغ شده اجرائيه صادر خواهد كرد وپس از وصول مبالغ مطالبه شده خدمات مشترك را مجدداً برقرار كند.
چنانچه قطع اين نوع خدمات براي وصول مطالبات مؤثر نشود وموضوع اجرائيه صادره از اداره ثبت محل نيز به دلايل مختلف قابليت اجرا نداشته باشد چه بايد كرد؟!
در چنين فرضي مديران مي توانند با اجازه حاصله از تبصره يك ماده فوق الذكر به دادگاه شكايت كنند ودادگاه واحد بدهكار رااز دريافت خدمات دولتي كه به مجموعه ارائه مي شود محروم مي كنند و تا دوبرابر مبلغ بدهي به نفع مجموعه واحد بدهكار را محكوم كند. دراينجا تذكر چندنكته ضروري است : ۱ـ مديران موظف نيستند ابتدا از طريق اداره اجراي اسناد رسمي ثبت محل اقدامات خود را پيگيري كنند و در صورت عدم حصول نتيجه به دادگاه مراجعه نمايند. زيرا دادگاه و دادگستري مرجع رسمي رسيدگي به دعاوي و تظلمات است. (اصل ۱۵۹ قانون اساسي)
۲ـ استفاده از قيد شكايت در متن قانون از باب مسامحه است و طرح دعوي مي بايست با تقديم دادخواست انجام شود.
۳ـ دادگاه پس از صدور حكم به ادارات و مراجع ارائه دهنده خدمات عمومي از قبيل آب، برق و تلفن و گاز... مشروط بر اينكه مستقلاً مورد استفاده واحد بدهكار قرار گيرد، دستور قطع اين خدمات را مي دهد.
يكي ديگر از مسائل و مشكلاتي كه اكثر آپارتمان نشينها با آن مواجه هستند اينكه بعضي از همسايگان به طور مثال با نصب طناب جلوي پنجره آپارتمان كه مشرف به در ورودي و حياط ساختمان است لباسهايي را كه شسته اند براي خشك شدن روي اين طناب آويزان مي كنند كه نماي ساختمان را نامناسب مي كنند و متأسفانه به تذكر مدير ساختمان نيز توجهي ندارند.
اين حقوقدان در ارتباط با نحوه برخورد و اقدام قانوني با اين اشخاص اينگونه اظهار داشت:
مالكين آپارتمانها در استفاده از قسمتهاي اختصاصي خود هيچ محدوديتي ندارند مگر اينكه قسمتهاي مشترك ساختمان را تحت تأثير قرار دهد.
البته درها و پنجره در صورتي جزو قسمتهاي مشترك است كه خارج از قسمتهاي اختصاصي واقع شده باشد، نماي خارجي ساختمان از قسمتهاي اشتراكي است كه حفظ آن از نظر ظاهر و زيبايي بر عهده كليه شركا است و هيچ يك از ساكنان يا مالكان آپارتمان نمي توانند در نماي ساختمان تصرفاتي كنند كه موجب تغيير آن شود. بخصوص اينكه اين تصرفات يا تغييرات در مرئي و منظر عمومي باشد. بنابراين با توجه به اينكه مطابق ماده۹ قانون تملك آپارتمانها هيچ يك از مالكين حق ندارند بدون موافقت اكثريت مالكين تغييراتي در محل يا شكل در يا سردر يا نماي خارجي در قسمت اختصاصي خود كه در مرئي و منظر باشد، بدهد، استفاده ساكنين آپارتمان مورد نظر از رخت آويز غيرمتعارف كه موجب نازيبا شدن نماي ساختمان شود ممنوع است.
مديران ساختمان مي توانندبا ارسال اظهارنامه به استفاده كنندگان اين آپارتمان اخطار كنند كه ظرف ده روز از ابلاغ اظهارنامه نسبت به اعاده وضعيت سابق و استفاده از رخت آويز مناسب و متعارف اقدام نمايند و در صورت عدم اقدام ساكنين و بي توجهي به درخواست مديران، ازطريق مراجعه به دادگستري رفع اينگونه تصرفات واعاده وضع سابق را درخواست كنند.
آقاي طاطايي در پاسخ به سؤال ديگري مبني بر چگونگي برخورد قانوني با ساكنين آپارتمان كه با توليد آلودگي صوتي (ازجمله بلندكردن صداي ضبط و غيره) موجب ناراحتي همسايگان مي شوند، گفت:
استفاده انحصاري مالك از آپارتمان كه جزو قسمتهاي انحصاري است داراي هيچ محدوديتي نيست اما اين آزادي مانند هرنوع آزادي ديگري نامحدود و بدون قيد وشرط نيست و تا اندازه اي مجاز و قانوني است كه مزاحمتي براي ساير مالكين و ساكنين نداشته باشد و اختلالي در آسايش آنها ايجاد نكند در غير اين صورت ممنوع است و مالكان با عنايت به ساير قوانين اعتراض خود را به اين نوع اقدامات اعلام كنند. بنابراين با توجه به سؤال مطرح شده شما مي توانيد تحت عنوان مزاحمت از اين اشخاص به صورت كيفري طرح شكايت كنيد.
مبناي اين موضوع قاعده لاضرر و اصل ۴۰ قانون اساسي است كه مقرر داشته است: «هيچ كس نمي تواند اعمال حق خويش را وسيله اضرار به غير يا تجاوز به منافع عمومي قرار دهد». لذا، صرف نظر از اينكه مالك يا ساكنين آپارتمان حق هرگونه تصرف در داخل آپارتمان خود را دارند واعمال اين حق آن هم به اين صورت تجاوز به حقوق ساير مالكين است و ممنوع است.
اين حقوقدان در پاسخ به سؤال ديگري مبني بر اينكه در ساختمان هاي چند واحدي بعضي از ساكنين كه واحد آنها داراي پاركينگ نيست ، جاي پاركينگ ديگري را اشغال مي كنند، چنانچه به تذكرات مدير ساختمان و مالك توجه نكنند آيا مي شود از ايشان شكايت كرد، گفت: پاركينگ يكي از متعلقات آپارتمان است كه ممكن است به صورت اختصاصي به يك واحد تعلق داشته باشد كه در اينصورت محل و مساحت آن در صورت مجلس تفكيكي و سند رسمي درج مي گردد و ملك اختصاصي آپارتمان محسوب مي شود و به همين علت مالك حق همه گونه استفاده از آن را دارد وهيچ كس نمي تواند اين حق را از او سلب كند يا نسبت به آن تجاوز نمايد. شكل ديگر مالكيت پاركينگ و تعلق آن به هر واحد به صورت مشاعي و اشتراكي است به عبارت ديگر فقط واحدهايي مي توانند به صورت مشاعي از پاركينگ بهره برداري و استفاده كنند كه مشخصات آنها در صورت مجلس تفكيكي و مالكيت مشاعي پاركينگ قيد شده باشد. اين فرض در حالتي است كه پاركينگ ساختمان كفايت استفاده تمام واحدها را ننمايد، به عبارت ديگر بعضي از واحدها حق استفاده از پاركينگ را دارند و بعضي ديگر نمي توانند از آن استفاده كنند، در چنين مواردي به صورت متعارف مالكين مي تواند قسمت معيني از پاركينگ را به هر كدام از واحدهاي مجاز به استفاده از پاركينگ اختصاص دهند. در هر يك از حالتهاي فوق مالكين داراي پاركينگ مي توانند به جرم تصرف عدواني عليه متصرفين شكايت كنند و ابتدا رفع تصرف واعاده وضع سابق را تقاضا نمايند. لازم به تذكر است در حالتي كه مالكيت پاركينگ ساختمان به صورت مشاعي، اشتراكي باشد هر يك از مالكين به صورت انفرادي يا به صورت گروهي مي توانند عليه متصرف يا متصرفين اقامه دعوي كنند.
مازيار طاطايي در پاسخ به اين سؤال كه: «اين شكايت وظيفه مديران است يا مالكين» اظهار داشت: در حالي كه پاركينگ به صورت تفكيكي و اختصاصي به عنوان متعلقات در مالكيت، مالك آپارتمان باشد (شكل اوليه) چون پاركينگ در قسمت اختصاصي قرار دارد تنها مالك آپارتمان حق شكايت دارد. اما در شكلي كه پاركينگ به صورت مشاعي در مالكيت تعدادي از مالكين است و كفايت استفاده تمامي ساكين را نمي كند و برخي از آپارتمانها داراي پاركينگ نيستند در اين حالت به دليل اينكه مديران وظيفه حفظ ونگهداري مشتركات ساختمان را بر عهده دارند مي توانند عليه متصرف طرح شكايت كنند مضافاً اينكه هر كدام از مالكين نيز به تنهايي و به صورت مجتمع حق شكايت دارند.
موتور جستجوی املاک ایران - تماس با ما
موتور جستجو ی مسکن و املاک ایران - ثبت ملك به صورت مستقيم
موتور جستجو ی مسکن و املاک ایران - راهنما
موتور جستجو ی مسکن و املاک ایران -درباره ما
موتور جستجو ی مسکن و املاک ایران - عضویت آژانس های مسکن در سویگل
موتور جستجو ی مسکن و املاک ایران - نمایندگی در شهرستانها
موتور جستجو ی مسکن و املاک ایران - عضویت ویژه برای وبسایت های ارائه کننده خدمات مسکن
موتور جستجو ی مسکن و املاک ایران - سرویس اتوماتیک ثبت املاک در سویگل
موتور جستجو ی مسکن و املاک ایران - سفارش طراحی وبسایت
موتور جستجو ی مسکن و املاک ایران - لینک به سویگل
موتور جستجو ی مسکن و املاک ایران - کد لازم برای قرار دادن موتور جستجو در سایت
موتور جستجو ی مسکن و املاک ایران - تبلیغات در سویگل
موتور جستجو ی مسکن و املاک ایران - سویگل در مطبوعات
موتور جستجوی مسکن و املاک ایران - اخبار و رویدادها

مشاورین املاک بزرگ دهکده
مشاورین املاک بزرگ دهکده - تماس با ما
مشاورین املاک بزرگ دهکده - راهنما
مشاورین املاک بزرگ دهکده - گالری عکس
مشاورین املاک بزرگ دهکده - اخبار
گروه مشاورين املاك بزرگ دهكده - تبلیغات در سایت ما
گروه مشاورين املاك بزرگ دهكده - لینک به ما
گروه مشاورين املاك بزرگ دهكده - درباره ما

تبریز - توانیر

Wednesday, March 11, 2009

آقای بی‌گناهی که منحرف شد

آقای بی‌گناهی که منحرف شد

اخیرا کتابی خواندم از نویسنده‌ای به نام توماس مان، اهل آلمان که گویا قریب 60 سال پیش یکبار جایزه ادبی نوبل هم گرفته است. شما اگر مختصری اهل ادبیات هستید و هنوز جایزه‌ای چیزی نگرفته‌اید، سعی کنید این کتاب را که آثار برگزیده اوست تا هر کجا که توانستید بخوانید تا به من حق بدهید که بگویم این جایزه ادبی نوبل هم یک جور دکانی است مثل دکان‌های دیگر.
کتاب مجموعه شش داستان است. اولینش «گنجه» نام دارد که از همان شروع کار «قطار سریع‌السیر برلین ـ رم وارد ایستگاه اتوبوس می‌شود.» علتش هم این است که اگر مترجمی، کسی مواظب این جور قطارها نباشد فوری می‌روند وارد ایستگاه اتوبوس می‌شوند!
قطار که توقف می‌کند می‌بینیم «در یکی از اطاقهای درجه اول قطار ... مسافری از جای خود بلند شد. او بیدار شده بود». آلمانی‌ها اینجوری‌اند. کاریشان نمی‌شود کرد همیشه اول از جای خود بلند می‌شوند تا بعد سر فرصت بیدار شوند...
مسافر که بیدار شد «کیف چرمی و قرمز خود را که کمربندهای آن به یک پتوی مشبک ... بسته شده بود. به دست گرفت.» این کیف‌های چرمی اگر قرمز باشند. البته کمربند دارند اما کمربند ساعت و کمربند پوتسن و اینجور چیزها با رنگ خاصی ملازمه ندارند. حالا اگر بپرسید آن پتو چرا مشبک است و پتوی مشبک برای چه کاری خوب است. جوابش این است که پتوی مشبک گرچه به خوبی و گرمی پتوهای چهارخانه یا پیچازی نیست اما به هر صورت برای هوای گرم تابستان که خوب است. تا زمستان هم می‌شود شبکه‌هایش را وصله انداخت که خودش سرگرمی سالمی است. تا آن یکی تابستان هم خدا بزرگ است. مقصودم این است که پتو را می‌شود یک کاریش کرد اما در قصه بعدی خانم زیبای جوانی هست که «لباس مشیک ساده‌ای به رنگ‌های سرخ و سیاه به تن دارد»!
باری، وقتی رفیقمان از قطار پیاده می‌شود...از سر ناچاری «در یکی از خیابان‌های عریض حومه شهر که مملو از درختان و خانه‌ها بود به طرف دست راست منحرف شد...»
به همین سادگی و قشنگی! حالا هی شما بگویید که از نظر علمی چنین و چنان است و هرگونه انحرافی معلول یک رشته عوامل و انگیزه‌های اجتماعی و فلان و بیسار است...
اما قضیه آن خیابانی که مملو از درختان و خانه‌ها بود. این خیابان را که خیلی هم بزرگ و معروف است، در زمان جنگ اصلا به همین منظور ساخته‌اند. یعنی هر چه درخت و خانه بیکاره و زیادی این ور و آن ور پیدا می‌شود مرتب جمع می‌کنند می‌ریزند آنجا.
بعد از اینکه آقای مسافر خوب منحرف شد «از سه یا چهار کوچه عبور کرد و سرانجام جلوی یک در چوبی ایستاد» روی در پلاکی نصب بود که روی آن نوشته بودند «در طبقه سوم این خانه اتاق اجاره داده می‌شود. او گفت: ای بابا؟!
خوشبختانه مسافر اتاق‌ها را می‌پسندد و اجاره می‌کند. در یکی از این اتاق‌ها گنجه بزرگی را خیلی خوب در مشکلات دیوار جا داده بودند. من هیچ نمی‌دانم چه کلکی زده بودند تا توانسته بودند یک گنجه بزرگ را در مشکلات دیوار (که جای کوچک غرقه مانندی است برای قرار دادن چراغ) جا بدهند.
همین قدر می‌دانم که کار صاحبخانه را خیلی مشکل کردند. او گنجه را مخصوصا در درگاه بین دو اطاق جا داده بود و دیواره پشتی گنجه را هم برداشته بود و جایش پرده کوبیده بود تا از اتاق دیگر یکنفر بتواند پنهانی وارد گنجه شود. به هر حال آخر شب وقتی مسافر می‌خواهد لباسهایش را در گنجه بگذارد ناگهان می‌بیند که گنجه خالی نیست و مه پیکری، موجودی ملیح، یکی از بازوان نازک و لطیف خود را بالا برده و با انگشتش قلاب سقف گنجه را گرفته بود...»
«از این به بعد...هر شب زن را در گنجه خود می‌یافت و به او گوش فرا می‌داد. آیا او چند شب، چند روز، چند هفته یا چند ماه در این منزل یا در این شهر ماند؟ ذکر کردن رقمی به کسی سودی نمی‌رساند ..آیا کسی وجود دارد که از یک رقم اسف انگیز مسرور شود؟ (ارقام از صفر تا حداکثر 9 اسف انگیزند و از 9 به بالا سرورانگیز) به علاوه می‌دانیم که تعداد زیادی از پزشکان به او گفتند که مدت مدیدی طول نمی‌کشد....»

قضیه به شدت دویدن اطریشی‌ها در آفریقا و بقیه قضایا
«ژنرال داگلاس مک آرتور» که یکی از فرماندهان برجسته آمریکایی در جنگ جهانی دوم بود، ضمن یک کشمکش ادبی با مترجم فارسی کتاب سلطان یاران «هدف گلوله قرار گرفت» ص 396. وی هنگام حادثه صد و بیست سال را شیرین داشت و سی و چند سال می‌شد که در جایی رؤیت نشده بود. وقتی مردم خودشان را به ژنرال رساندند بی حال و هوش کنار پیاده رو افتاده و «پوست او مرده» ص 200. آنها هم فوری دست به کار شدند و پوستش را با احتیاط کندند تا شاید حالش جا بیاید ... من که خیال نمی‌کنم مثل اولش بشود، یعنی به درد ژنرالی که دیگر نمی‌خورد.
به دنبال این قضیه معلوم شد ضارب قبلا هم امریکایی خوش قد و قامتی را که در محافل ادبی جهان به سلطان باران شهرت داشته و به توصیه سال بلو نویسنده کتاب، قرار بوده در رشته پزشکی درس بخواند «در یک محلول دارویی انداخته» است! ص 35 که همانجا اقلا داروسازی بخواند. از قراری که می‌گویند محلول توی حوض داروخانه یا همچو جایی بوده است. ضارب ظاهرا در مورد مک آرتور هم همین نقشه را داشته اما ژنرال که از خانواده بزرگ و نجیبی بوده هیچ جوری حاضر نشده لب حوض برود.
این گذشت و کارها داشت به همین سادگی و سیاق به قاعده پیش می‌رفت که خبر رسید «اطریشی‌ها (Ostriches) در گرمای توان فرسای آفریقا دارند به شدت می‌دوند و پیشروی می‌کنند» ص 163. این بود که فرانسوی‌ها و آلمانی‌ها و بقیه دارو دسته معروف هم فوری تیمهای دو میدانی خودشان را به طرف آفریقا حرکت دادند. آن وقت مدتی تو بدو و من بدو درگرفت و یک بیست سی میلیون نفر نفله و گم و گور شدند. شما اگر شخصا در افریقا دویده باشید تصدیق می‌کنید که رقم تلفات چندان بالا نبوده است... این اطریشیرها هم جدا یک چیزیشان می‌شود چون تا فرصت پیدا کنند ترتیبی می‌دهند که حتما ولیعهدشان کشته شود وگرنه می‌روند آفریقا به شدت می‌دوند!
حالا لابد خیال می‌کنید کتاب سلطان باران تمامش راجع به ترور و دوهای میدانی و این جور چیزهاست. البته که این طور نیست. دستورات بهداشتی و طبی هم دارد. مثلا شما اگر دیدید استقامت پشتیبان تعریفی ندارد، حکما عیب و ایراد از جلو است و باید همان کاری را بکنید که سلطان
کرد: «آرواه هایم را به شدت به یکدیگر فشار داده و دندانهایم را محکم قفل کرده بودم تا استقامت پشت خود خود را تقویت نمایم، چون که به نظر می‌رسید طاقت چندانی ندارد.» ص 200 خوشبختانه این روش به طریقه معکوس هم نتیجه می‌دهد یعنی شما پشتتان را محکم قفل منید آواره هایتان حسابی تقویت می‌شود!
لابد دیده اید که گاهی ناغافل به آدم حمله می‌کنند. قهرمان داستان که این بلا به سرش آمده است شیوه ضد حمله را به ما یاد می‌دهد. می‌‌گوید در همان لحظات اول «تصمیم گرفتم قبل از آنکه اوقاتم تلخ شود از وزن بدن خودم سریعا بهره گیری کنم بنابراین.... آن مرد را به زمین افکندم ...و با هر دو دست صورتش را محکم چسبیدم. به این ترتیب جلو چشمهایش را گرفتم و نفس کشیدن برایش مشکل شد.» ص 97. کارش تمام است. فقط برای اینکه جایی را نبیند، احتیاطا جلو دماغ و دهن آن مرد را محکم بچسبد.
درباره طرز پرهیز از بوی زننده هم شرح کوتاهی در کتاب آمده است. سلطان که بوی بد را دوست ندارد در جستجوی راهی است تا لاشه متعفنی را از محل سکونت خود را دور کند. می‌گوید: «بیش از آن طاقت نداشتم. از جایم برخاستم و پتویی زیر چانه‌ام قرار دادم تا مانع تنفس بوس زننده شود.» ص 199. یادآوری می‌شود که برای چانه‌های معمولی یک دستمال معمولی کافی است. (حالا می‌فهمم که چرا معلم موسیقی ما در دبستان، هر وقت می‌خواست ویلون بزند یک دستمال زیر ژانه‌اش قرار می‌داد!»
باری، از آنجا که شناخت به‌قاعده هنرمند به درک بهتر آثار او کمک می‌کند، باید بیش از خواندن بقیه ماجراهای کتاب، با نویسنده آن که سال بیلو است آشنا شویم.
به حکایت پیشگفتار کتاب، «آقای سال بیلو// دوران بلوغ خود را در شیکاگو سپری نمود... چند صباحی را در شهر پاریس اقامت گزید و سفرهای متعددی به دیگر نقاط اروپا نمود. آقای سال بیلو علاوه بر نوشتن مقاله و داستان‌های کوتاه، داستان‌های چندی به نگارش درآورده است...» ص 3. و چون قرار آکادمی سوئد این است که هر سال به آقایانی که علاوه بر نوشتن مقاله و داستان‌های کوتاه «داستان‌های چندی به نگارش درآورده باشند، جایزه نوبل بدهد، یک سال هم یکی به آقای سال بیلو از برای اینکه آکادمی دیگر کاری ندارد به اینکه کی دوران بلوغش را کجا سپری نموده زنش که نمی‌خواهد بشود! به دیگر نقاط هم که چند صباحی سفرهای متعدد کرده، هیچ عیب ندارد.
آقای دیگری که دوران بلوغش را همان سمت‌ها گذرانده هندرسون است. نامبرده که نقش اول را در قصه ما به عهده دارد، آدمی است شیرین عقل و میلیونر. یعنی یکی از همین آمریکایی های معمولی است. با دو متر قد و صد کیلو وزن. خودش می‌گوید: «وقتی متولد شدم شش کیلو وزن داشتم و جا به جا کردن من کار مشکل بود.» ص 6. ناچار آنقدر «جابجا» نکردند تا شد 30 کیلو و خودش راه افتاد رفت! البته هندرسون می‌توانست به جای «جابجا کردن من» بگوید «زایمان من» اما در این صورت شما خیال می‌کردید آقای هندرسون احتمالا خودش زاییده است! باید قبول کرد که در این قضیه عیب از زبان فارسی است نه از آقای هندرسون.
وقتی هندرسون حسابی بزرگ شد، رفت دنبال کار آزاد و برای خودش «یک پادشاهی خوکدانی راه انداخت» ص 31 که اتفاقا خیلی گل کرد. یعنی پادشاهان سلسله اولش بقدری در بین مردم محبوبیت پیدا کردند که همان روزهای اول سلطنت مصرف شدند اما نمی‌دانم چرا سلسله دوم واداد و دنبال کار را نگرفت. هندرسون هم با استعداد و پشت کاری که داشت رفت سراغ مختصر آب و ملکی که از پدرش مانده بود و آن را هی توسعه داد و داد تا اینکه «وارث یک ایالت بزرگ شد.» ص 33. این دولت امریکا هم به جای اینکه صبح به صبح ایالات خودش را بشمرد همه‌اش چشمش دنبال ایالات دیگران است.
خلاصه هندرسون ثروت هنگفتی به هم زد و دیگر کاری نداشت جز اینکه زن بگیرد و گرفت. اوایل که تازه با همسرش آینده‌اش لی لی آشنا شده بود خیلی دلش می‌خواست «رفتار خوشایندی» با او داشته باشد اما یک شب که با لی لی بود مادر دختره سر رسید و از دیدن هندرسون حسابی اوقاتش تلخ شد ولی فوری «تصمیم گرفت رفتار خوشایندی داشته باشد... و لی لی را کتک بزند»! ص 18، این بود که هندرسون هم فکر کرد «رفتار خوشایند» با لی لی را بگذارد برای بعد از ازدواج.
مدتی که گذشت زن و شوهر رفتند کنار دریا و در هتل ساحلی یک سوئیت (Suite) برای خودشان گرفتند و آن را پوشیدند! نمی‌دانم چرا اقلا دو دست سوییت نگرفتند؟ من فکر می کنم آدم هر چقدر هم خاطرخواه زنش باشد وقتی با او توی یک لباس برود کم کم حانش بالا می‌آید. به هر حال هندرسون چاره را در این دید که همین یک دستگاه سوییت از نوع مخصوص را عجالتاٌ جمع ببندد و بگوید: «ما لباسهای مخصوص خودمان را پوشیده بودیم و من لباس شنا به تن داشتم.» ص 11. خوبی این جور لباس‌ها این است که آدم می‌تواند با آن همینطور شناکنان سری هم به اداره بزند!
هندرسون روی هم رفته در مورد آپارتمان و سوییت و این جور چیزها خیلی خوش شانس است.» خودش تعریف می‌کند که در مسافرت فرانسه هم وقتی برای تماشای یک کلیسای قدیمی به شهرکی در حوالی پاریس رفتیم از همان سحرگاه که به آنجا رسیدیم برای اتومبیل کوچک ما محل مناسبی پیدا شده.» ص 27. آدم واقعا هیچ انتظار ندارد صبح کله سحر که در فرانسه قیامتی است. برای اتومبیل محل مناسب و مرغوب پیدا شود. هندرسون هم که کمی خجالتی است رویش نشده اسم اصلی چیزی را که پیدا شده بگوید. چون این جور که پیداست او ماشینش را شب گذاشته بوده جلوی هتل و صبح که از هتل بیرون می‌آید. خبر می‌شود که اتومبیل فلت (Flat) پیدا کرده است [= پنجر شده است] َََََِِِاو هم به جای اینکه برود به ماشینش نگاه کند فوری می‌رود به کتاب لغت نگاه می‌کند می‌بیند بله، این چیزی که پیدا شده یک دستگاه آپارتمان است!...
باری بگذریم. زندگی آقای هندرسون و بانو بالاخره هیچ جوری سر نگرفت. یک بند با هم جنگ و دعوا داشتند و آقا هم از کوره در می‌رفت و داد می‌زد. من عاقبت از دست تو «خودم را له خواهم کرد.» ص 26. البته یکی دیگر از افراد فامیلشان هم قبلا «در یک کشمکش خانوادگی مغز خودشان را له کرده بود.» ص 26. مقصودم این است که خانواده شان طرز له کردن خودشان را خوب بلد بودند و زحمتی نداشت! خلاصه کار به جایی کشید که دیگر جان هندرسون از دست مترجم به لب رسید و سر گذاشت به بیابان! هرچه هم مترجم به او اصرار کرد که عوضش بیا ببرمت هلند زیر بار نرفت حق هم داشت چون اگر این جور دعوتهای خصوصی به هلند باب شود و فردا شما لای هر رمانی را باز کنید، می‌بینید همه آدم‌های خوشگل و مقبولش را برده‌اند مهمانی...!
به هر حال، هندرسون سر به بیابان گذاشت و رفت و رفت تا رسید به سرزمین آفریقا که جای بی سر و صدایی بود و آدم می‌توانست حسابی به کار خودش برسد. این بود که حال هندرسون کم کم جا آمد و شروع کرد توی دشت و صحرا گشتن و زمزمه‌های شیرین سر دادن:ا
ینک «زندگی بسیار در اوایل خود است و من از مسیر بدور افتاده‌ام. خورشید شعله ور می‌سازد و متورم می‌نماید. حرارتی را که خورشید از خود بیرون می‌تراود خودش عشق است. من این شفافیت را در قلب خود دارا هستم. قاصدک‌ها در هوا معلق‌اند. من می‌کوشم تا این روییدنی‌های سبزرنگ را جمع آوری کنم. من گونه‌های باد کرده از فرط عشق خود را با قاصدک‌های زرد رنگ
می‌چسبانم...» ص 399. اما توی شهر و دور از طبیعت تا آدم می‌خواهد ناسلامتی برای خودش یک خرده متورم شود و گونه‌هایش را از فرط عشق قدری باد کند، فوری می‌برند بیمارستان و
می‌خوابانندش ... جداً زندگی در آغوش طبیعت،‌چیز دیگری است.
هندرسون از اینکه سرانجام توانسته بود از شر اهل و عیال و شهر و دیار خلاص شود خیلی راضی و خوشحال بود و اغلب با خود می‌گفت : «من پرتاب نموده و من اینجا هستم.» ص 466. عده زیادی از دوستداران سلطان باران عبارت اخیر را بکلی بی معنی می‌دانند و خیلی‌ها هم بر عکس معتقدند که بسیار با معنی و عمیق است. ما فعلا و تقریبا متمایل به همین گروه بر عکس هستیم. از کجا معلوم که میان این عده زیاد صاف بیایند یقه ما یکی را بگیرند؟
متاسفانه دوران طلایی زندگی هندرسون در آغوش طبیعت، خیلی کوتاه بود و بد جوری تمام شد. منظورم این است که و ساعت به غروب مانده از یک روز دلپذیر پاییزی دسته‌ای از آفریقایی‌های نیمه خوار هلهله کنان سر رسیدند نا غافل دور هندرسون حلقه زدند و دستگیرش کردند. گویا داشت محیط زیست را آلوده می‌کرد! خلاصه از آنجا یک راست بردندش به قصر سلطان. اتفاقا سلطان هم سر خدمتش حاضر بوده و روی تخت عاج ولو شده بود اما: «صورتش خیلی عصبانی بود... و اطراف موهای پرپشت او که در حدود سه سانت ارتفاع موهایش می‌رسید، به نظر می‌رسید که رنگ آبی آسمان در آن منعکس شده باشد، مثل زمانی که چند شمعی در جنگل افروخته گردد و در اطراف این شمع‌های سیاه رنگ،‌رنگ آبی را شرو ع به چشمک زدن نماید.» ص 431.
بله وقتی قلم در دست اهلش قرار بگیرد این جوری می‌شود یعنی آن قدر نرم و راحت روی کاغذ می‌گردد که آدم اصلا نمی‌فهمد شرحی که با سر و کله سلطان شروع شده بود چه جوری تبدیل شده به تابلوی جنگلی در شب! ضمنا من اگر به جای نقاش بودم ارتفاع را طبق روش معلوم، از سطح دریا محاسبه می‌کردم نه از سر سلطان! (من خودم برای محاسبه ارتفاع موهای سر مردمی که در سرزمینهای پست‌تر از سطح دریا زندگی می‌کنند، از همین روش استفاده کردم، چیزی درنیامد. احتمالا همه‌شان کچل‌اند.)
باری هندرسون همان طور که پایین تالار در میان نگهبانان ایستاده بود و منتظر سرنوشتش بود دید که سلطان تکانی نخورد و «گلویش را صاف کرد.. و یکی از زن‌های برهنه زیبا دارویی به سلطان داد تا بتواند تف کند.» ص 223. متاسفانه اغلب سلاطین آفریقا همین جوری تفشان نمی‌آید، این است که تعدادی از ندیمه‌های مخصوص دربار همیشه مراقب و مواظب‌اند که فصل به فصل به سلطان دارو بدهند! (حالا چه اصراری دارند که آنقدر تف کنند؟)
خلاصه، مقصود این بود که به قول مترجم، بگوییم «کتابی که با نام سلطان بران به خواننده ارجمند تقدیم می‌گردد. یکی از آثار برجسته آقای سال بیلو می‌باشد... در این کتاب نویسنده تصویری گویا از انسان سرگشته و حقیقت طلب قرن معاصر را در قالب یک داستان طنزآمیز آنچنان می‌نماید...» ص 4، که ما (قسمتی از آن را) نمایاندیم و حالا دیگر حسابی خسته شدیم
زعفرانیه
جردن
یوسف آباد
سعادت آباد
سهروردي شمالي
محمودیه
پرتال اطلاعات و مطالب علمی و دانشگاهی